سیدیاسین و سیده یسناسیدیاسین و سیده یسنا، تا این لحظه: 19 سال و 10 ماه و 28 روز سن داره

برای شما مینویسم...

زلزله

هر بار که تلوزیون رو روشن میکنم و عکسی و مطلبی در مورد زلزله پخش میکنه تلنگری بهم میزنه و صدایی تو گوشم زنگ میزنه که حواست باشه چند شبه که موقع خواب اشک میریزم برایشان . با خودم میگویم درد مادری که کودک سه ماهه اش را از دست داده بیشتر است یا درد دختری چهار ساله که مادر و پدری ندارد .اینده هر کدامشان را تصور میکنم .............به فرزندانم نگاه میکنم وجودم پر است از غم و گاهی هم ترس . از تمام وجود برایشان دعا میکنم و از خدا میخواهم  مرا با این مصیبت ها امتحان نکند .....خدایم بشنو من ایوب نیستم ...........عبد ضعیفی هستم که با گریه دیگری میگریم وبا خنده اش میخندم ............هر چند  میدانم خدای مهربو...
26 مرداد 1391

سیزده ماهگی

دختریک سال و یک ماهه ی من وارد مرحله  جدیدی از زندگیش شده مرحله ای    که برای من چنان شگفت انگیز است که باید اعتراف کنم کار و زندگیم راَ رهاَمیکنم  وگاهی فقط نظاره گرم نظاره گر روند رشدش و کارهایش .......   دخترک یکسال و یک ماهه ی من حرفهایم را خوب میفهمد خوب نگاه میکند ودقیق  تکرار میکند .منظورش را میتواند بفهماند با بازی با صدا با گریه با اوا و گاهی با چند  کلمه که به تازگی یاد گرفته وزیاد تکرار میکند بسیاری از حرفها را تکرار میکند  البته هر وقت دلش بخواهد مثل ماما .بابا .به به .اب بد...
26 مرداد 1391

برای خودم

چند روزی است که نشستم روبروی خودم و هی حرف میزنم با دلم تا شاید افکار درهم وبرهم که هراز گاهی خودشان را نشان میدهند سرو سامان بگیرند. فکر میکنم زندگیم چگونه گذشت که حالا در استانه 29 سالگی باید این همه خطا پیدا کنم. در راهم انگار همراه کبکی بودم سالیان سال سر در زیر برف  ....جای خوبی بودم به سفیدی برف وروشنی اش دلخوش بودم انگار دلم حرفهای نانوشتنی زیاد دارد ولی نه نانوشتنی را بهتر است بنویسم از نانوشتنی نوشتن قدرت میخواهد زیاد ........از مثبت اندیشیم گله دارم ....باید درسهای مثبت اندیشیم رو هم مرور کنم ....یعنی چی که اگه احمق حسابت کردن وکلی کلمات نیشدار نثارت کردند هیچ نگویی و سعی کنی درکشان کنی سعی کنی نیمه پر لیوان رو ببینی این نیم...
20 مرداد 1391
1